(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

دیر آمدم دیر آمدی

دیر آمدم اما اگر زودتر می آمدم شاید نمی ماندم زیاد 

دیر آمدم اما اگر دیرآمدم با کوله باری آمدم با هر چه دارم  

دیر آمدم اما خودت گفتی نیا زودتر چون تاب ماندن را نمی داشتم 

دیر آمدم اما هم اکنون با دلی مجنون به سویت آمدم 

آمدم تا نغمه هایم را چنین سامان دهی 

قصه های بی سر و ته را خودت پایان دهی 

درد هجرانت کشیم باز هم خواهم کشید 

گر تو می خواهی به خاک و خون دلم خواهم کشید 

*** 

دیر آمدی برگرد صاحب دارد اینجا 

سرمنزلی ویران ولی می آید اینجا 

دیر آمدی جایی دگر باقی نمانده 

تنهاییم در حسرتی فانی نمانده 

دیر آمدی برگرد از راهی که باید  

آنکس که می گفتت بیا ما را نشاید 

دیر آمدی مجنون به لیلایش رسیده 

در منزلش نی لیک بر کویش رسیده 

دیر آمدی مستانگی هایم نگون شد 

هرگز نگیرم جام غیر از دل برون شد 

زینب باز می گردد

امروز زینب پس از 40 روز به نزد حسینش بازمی گردد

همینجا بود که حسینم را شهید کردند

همینجا بود که سقا را از پا درآوردند

همینجا بود که شش ماهه را در خون خود شناور کردند

همینجا بود

همینجا

یا صاحب الزمان، آقا جان یعنی می شود که من هم برای تو به خاک و خون کشیده شوم

در راه عشق تو

انشاءالله

هر لحظه در انتظارت می گذرد...

عروسک سخن گو

چرا وقتی باهات حرف می زنم فقط گوش می کنیو دیگه جواب نمی دی.

منکه گفتم از من هیچ انتظاری نداشته باش، از من هیچ کاری بر نمیاد. هیچ کاری که نه اما بیشتر از اینکه همش بگم جون هرکی دوست داری منو ول نکن کاری ازم ساخته نیست.

اصلا به من چه می خواستی منو درست نکنی. می دونی چیه من همون آش کشک خاله ام... .

نخند دارم باهات جدی حرف می زنم. آخه وقتی می خندی قند تو دلم آب میشه دیگه نمی تونم هیچی بگم. فقط باید بشینم و نگات کنم. آخه تو به این نازی، مهربونی، خوشگلی. دلت میاد منو تنها بذاری. دلت میاد قلب منو بشکنی. آخه مگه خودت نگفتی منو واسه خودت می خوای. خوب تو هم خوب ازم نگهداری کن دیگه. اگه از دستت بیفتم کثیف می شما. وقتی هم زشت شدم دیگه منو بر نمی داری. اونوقت میشم بازیچه دست کسایی که منو خراب می کنن. هنوز اونقدر زشت نشدم که منو دور بندازی اگه بخوای می تونی همین چندتا لکه رو هم ازم پاک کنی.

تو فقط نشانه بودی

ز چراغ عشق روشــــن کردی تو سرای قلب تاریـــکم را

به خیال خود دلم را  مســـــرور ز نگاه خود ســـراپایم را

تو محـــبتم چشــاندی یک دم که به زندگانی ام باز آری

ســر بی رهم به راه آوردی دل بی نشـــان زمعبــودم را

تو فقط نشـــانه بودی اما به خیــــــال ره نگــــاهت کردم

به اســـارت چـراغی بردی دل بی خبر ز خورشــــیدم را

همه آرزویم این شد شب ها که خبر رسد مرا از صبحی

که به عشقش از درون برخیزم برهم چراغ پی سوزم را

...

تنهایی را دوست دارم

تنهاییم را دوست دارم چون تو در تنهایی منی

تنهاییم را دوست دارم چون هیچ کس در آن نیست

تنهاییم را دوست دارم چون تو را توانم دید

تنهاییم را دوست دارم چون تو را توانم شنید

تنهاییم را دوست دارم چون عطر تو را توانم بویید

تنهاییم را دوست دارم چون تنها ترین رفیق من است

تنهاییم را دوست دارم چون سنگ صبور من است

تنهاییم را دوست دارم چون دنیای دیگری را در آن می بینم

تنهاییم را دوست دارم چون تو تنهاییم را دوست داری