(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

عروسک سخن گو

چرا وقتی باهات حرف می زنم فقط گوش می کنیو دیگه جواب نمی دی.

منکه گفتم از من هیچ انتظاری نداشته باش، از من هیچ کاری بر نمیاد. هیچ کاری که نه اما بیشتر از اینکه همش بگم جون هرکی دوست داری منو ول نکن کاری ازم ساخته نیست.

اصلا به من چه می خواستی منو درست نکنی. می دونی چیه من همون آش کشک خاله ام... .

نخند دارم باهات جدی حرف می زنم. آخه وقتی می خندی قند تو دلم آب میشه دیگه نمی تونم هیچی بگم. فقط باید بشینم و نگات کنم. آخه تو به این نازی، مهربونی، خوشگلی. دلت میاد منو تنها بذاری. دلت میاد قلب منو بشکنی. آخه مگه خودت نگفتی منو واسه خودت می خوای. خوب تو هم خوب ازم نگهداری کن دیگه. اگه از دستت بیفتم کثیف می شما. وقتی هم زشت شدم دیگه منو بر نمی داری. اونوقت میشم بازیچه دست کسایی که منو خراب می کنن. هنوز اونقدر زشت نشدم که منو دور بندازی اگه بخوای می تونی همین چندتا لکه رو هم ازم پاک کنی.

نظرات 1 + ارسال نظر
یک دختر یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ب.ظ http://2khtarnevesht.persianblog.ir

واقعا قشنگ بود.ادم دلش می خواد عروسکه رو بغل کنه و ببوسه و دیگه از خودت دورش نکنی.اون عروسک و صاحبش مثل بعضی از ما انسان ها می مونه که بعضی هامون عاشق هم میشیم و بعضی هامون هم قلب عزیزانمون رو میشکونیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد