(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

هوا آنقدرها هم سرد نیست

هوا آنقدرها هم سرد نیست 

که یک پیراهن کهنه مرا تا صبح  

مصون از رنج و سرماها نگرداند 

*** 

هوا آنقدرها هم سرد نیست 

که قلبی پر طپش از عشق مالامال 

سراغی از من شبگرد بی پروا نگیرد 

*** 

هوا آنقدرهاهم سرد نیست 

که چشمانی غم آلوده نگرید در شباهنگام 

اگر حتی به هنگام چکیدن روی کاغذهای کاهی 

چو قندیلی بماند بر لب چشمان بی خوابش در آن هنگام 

*** 

هوا آنقدرها هم سرد نیست 

که آتشدان آن بی خانمانان در ته شهر 

فروزان بین جمعی تا سحرگاهان نباشد 

و یا جانی به دستان سیاهی 

که از سرمای پاییزی کرخ گشته نباشد 

*** 

هوا آنقدرها هم سرد نیست 

که دیگر کودک افغانی بن بست بالا 

به دور از چشم ماموران شبانگاه 

نوای چرخ های گاری سنگین خود را 

به این تاریکی سنگین شب غالب نسازد 

*** 

هوا آنقدرها هم سرد نیست 

فقط تکرار این یک جمله حتی زیر لب ها 

خموشی را از این شهر پر از آشوب می دزدد 

ولی گاهی فقط تنها امیدیست 

که امشب را فقط تا صبح جوری بگذرانند 

((آذرماه ۱۳۸۷))