(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)
(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

(*زندگی نامه فردا شود امروز ببین*)

آیینه ای رو به آسمان

(( استاد ))

سخنــی  گفتم  و   رنـــگ   از رخ اســــتاد پرید

گویی از ســــــر درونم شـده آگـــــــــــه که پلید

شــــده آن روح گــرانــمــایه ز آفـــات گــــنــــــــــه

خود ندانســـتـــــــــم و آن فــــره ایـــزد گردیـــــــد

گویی از عـــــــرش ملائــــــک به زمیـــــن افتادم

تنکـــی رفته بدم لیــــک نه تا عــــــرش ســپـیـد

قصه در مـــــــبدا و ما قصـــــد فلــــــک ها کردیم

آنچه بـــــــد بود تمامـــی همـــــــــه بر من گردید

می کند عاشـــق درمانــــده زهـــجـــــــران و بلا

قصه ای را که به غیــر از غــــم معشـــــوقه ندید

می برد گـــــه به فــلـــک تا که دلــــم آب کــــــند

وای از آن پس که چه شوری به دلم گشته پدید

گه به یک عشوه   به   دل ماتم   و   غمازه  زند

می خرابد   به   سرم   آنچه   بود  دید  و  ندید

(( دلبر زیبا رخ من ))

می کند مست  مرا دلبر زیبا  رخ من

 

آخرش می دهم او را سرو جان و دل و تن

 

ناز چشمان سیه برد مرا صبر و قرار

 

سر به زیر افکند  از یک  نگهش باغ سمن

تمام راز انسان

(( بایستید و بدانید))

هر چه فهمیدید برایم نظر بدهید

یا   دمی  مانده  و   فریاد  زنیم

یا دمی غرق کمی  رنگ شویم

من کجا  هستم  و جای  تو کجا

کی شود ما چو تو ارباب شویمر

سالک

سالک آن به که زاستاد سخن گوش کند

جام زهر است اگر آنچه دهد نوش کند

قطره را گر نکند کس به حسابش به کنار

رو به دریا رود او سوی وی آغوش کند

برای بانوان

خانم ها وقتی در جامعه فعلی ما در حال رفت و آمدند باید چنان احساسی داشته باشند که در یک حباب شیشه ای از میان عده زیادی دزد حرفه ای در حال عبورند و آن حباب محافظ  به میزان جدیت و عقلانیت آن ها استحکام دارد.