به گزارش خبرگزاری فارس، یوسف رحیمی به مناسبت وفات پیامبر اکرم (ص) شعری در سوگ ختم المرسلین سروده است. این شعر به شرح زیر است:
آمدی با تجلیّ توحید
به زمین آوری شرافت را
ببری از میان این مردم
غفلت و کفر و جاهلیت را
ولی افسوس عدهای بودند
غرق در ظلمت و تباهیها
در حضور زلال تو حتی
پِیِ مال و مقام خواهیها
سالها در کنار تو اما
دلشان از تب تو عاری بود
چیزی از نور تو نفهمیدند
کار آنها سیاهکاری بود
در دل این اهالی ظلمت
کاش یک جلوه نور ایمان بود
بین دلهای سخت و سنگیِشان
اثری از رسوخ قرآن بود
چه به روز دل تو آورده
غفلت ناتمام این مردم
در دل تو قرار ماندن نیست
خستهای از مرام این مردم
آخرین روزها خودت دیدی
فتنهای سهمگین رقم میخورد
و شکوه سپاه پر شورت
باز با خدعهها به هم میخورد
پیش چشمان گریه پوشت باز
برق ظلم را علم کردند
ساحتت را به تهمت هذیان
چه وقیحانه متهم کردند
لحظههای وداع تو افسوس
دل نداده کسی به زمزمهات
یک جهان راز و یک جهان غم داشت
خنده گریهپوش فاطمهات
بعد تو در میان اصحابت
چه میآید به روز سیره تو
میروی و غریب تر از پیش
بین نامردمان عشیره تو
خوش به حال ستارگانی که
با طلوع تو رو سپید شدند
از تب فتنه در امان ماندند
در رکاب شما شهید شدند
میروی و در این غریبستان
بیتو دق میکنند سلمانها
دستهای علی و زخم طناب
وای از این ظاهراً مسلمانها
راه توحیدی ولایت را
همگی سد شدند بعد از تو
جز علی و فدائیان علی
همه مرتد شدند بعد از تو
حیف خورشید من به این زودی
حرفهایت ز یاد میرفت و ...
در کنار سقیفه ظلمت
هستی تو به باد میرفت و ...
شاهدی این همه مصیبت را
این غم و درد بینهایت را
آه اما کسی نمیشنود
غربت سرخ نالههایت را:
چه شده از بهشت روشن من
اینچنین بوی دود میآید
از افقهای چشم مهتابم
نالههایی کبود میآید
این همان کوثر است ای مردم
پس چه شد حرمت ذوی القربی
آه آیا درست میبینم
آتش و بال چادر زهرا
آه تنها سه روز بعد از من
اجر من را چه خوب ادا کردید!
بر سر یاس دامن یاسین
بین دیوار و در چه آوردید!
غربت تو هنوز هم جاریست
قصه تلخ خواب این مردم
منتظر در غروب بی یاریست
سالها آفتاب این مردم