(( بازگشت به روز تولد ))

(( اگر بندگان من می دانستند که من چقدر آنها را دوست دارم از بدنها رها می شدند و به سوی من پرواز می کردند ))

شاید من بفهمم...

بازگشتم 

به خانه

و

به درگاهش

راهی بس سخت در پیش است

 

باز هم باید رفت

سلام همسفر . فقط برای تو اکنون می نویسم .

شنیده ام که در اوج بیداری به عشق رسیده ای .

من هنوز هم در همان کوچه به انتظار توام بیا . 

بیا ولی از من خبری مخواه . من منتظرم ...

شاید از پنجره باز هم آید صدا .

باز هم آن نیمکت

باز هم چرخ و فلک

باز هم قصه غمناک من و قصه تو

باز هم کوچه ی خالی ز خبر از دل تو

من که بستم کوله را .