سلام از این که دیر کردم ببخشید
مثل این که در مدتی که من نبودم براتون یه چیزایی نوشته . راستش ما دیگه دنبالش نمی گردیم . خوشحال نشید چون هنوز هم ما خبری ازش نداریم اما رنگ زده و گفته که حالش خوبه و در حال خودکاویه .
نمی دونم داره چی کار می کنه یا کجاست ولی جالب اینه که با یکی از دوستاش تماس داشته و اون گفته که شماره خونه خودشون یعنی ایمان روی کالر آی دی اونا افتاده .
یک سری چیزای دیگه بنابر تجربه چند سال قبل دستگیرمون شده اما باید ببخشید که نمی تونم بگم یعنی اگه بگم هم برای خودم هم برای ایمان خیلی بد می شه . فقط می تونم بگم خدا به خیر بگذرونه با این ک.و.س.۱ در (۴و۵-) به صورت ا.ش . دعا کنید بی خیال بشه فقط همین .
از خونشون باید بگم هنوز حال مادرش مشوشه اما خواهراش یه کم بهتر شدن . فعلا که مادرش گفته خونه راهش نمی دم . گفته اگه یه بار دیگه برگرده دیگه به عنوان پسرم نمی شناسمش .
برای همین هر کس دوست اونه بیشترین کار ممکن دعاست پس دعا کنیم ...
( محمد )
به نام الله ، رحمن ، سلطان ، رحیم ، عظیم ، جمیل ، جلیل ، مجیر ، منیر ، ساتر ، مقتدر ، معید ، شهید و به نام اعظم یکتا
.به نام آنکه هر چه مهرش به بنده اش بیش بلای بر آن بیش
. به نام آنکه هر که او معشوقش بیش دلش بیش به تشویش .تا ابد خواهم نوشت
. تا ابد خواهم ماند . تا ابد در یاد ها قصه ای از عشق به یادگار خواهم گذاشت .تا ابد عاشقم ، تا ابد معشوق
. تا ابد من در همین می خانه ام چون هیچ کس و هیچ چیز اینجا نگردد نابود .من همانم
. من همانم . من همانم .من همانم کز بند ها گسستم ، دل به آسمان بستم
. همان آسمان . همان آسمانی که نهایت در همان است .من دل کندم پس پریدم
. بال گشودم پس به اوج رسیدم . اما بالاتر باید رفت و از بالاتر هم بالاتر و...من اندیشیدم پس دیدم
. چیزی دیدم که همه کس ندید و صدایی شنیدم که هر کس نشنید .***
من دروغ گفتم پس محو شدم
. محو شدم تا که تیری پرم را نشانه نرود و خاک مرا گم کند .من خراب کردم
. خراب کردم تا کسی نشانه ای از من نیابد و اثری باقی نماند .من دیوانه شدم
. دیوانه شدم تا که آداب ها مرا در بند نکشد .من نخوابیدم
. نخوابیدم تا بدانم آنچه را دیگران نمی دانند و ایمان یابم به آنچه در پی آنم .من شکستم
. شکستم تا که هیچ سدی نباشم و هر آنچه هست از من بگذرد و بر من سخت نگیرد .من رفتم
. رفتم تا نمانم و ریشه نکنم و محدود شوم .من گریختم
. گریختم تا بدانند که من اسیر نمی شوم و خاکی را فرمان نمی برم .***
من عاشق شدم پس شعله ور شدم
. شعله ور شدم تا بدانند مرا نزدیکی نیابد کسی مگر شعله ور شود ورنه خواهد سوخت یا مرا نزدیک نخواد بود .من سوختم
. سوختم تا که نشان دهم که عشق چیست و عاشق کیست .من فریاد زدم
. فریاد زدم شاید کل بشریت را تنها یکی حس من برگیرد که همین برایم بس باشد .من نوشتم
. نوشتم تا که راه را از رو خاک تا بالاتر چراغانی کنم .اما در خود خود خودم چگونه ؟
در خود گریه کردم
. عشقی را که به او داشتم با خود به دوش کشیدم . برای خود خود خودم هم نوشتم ولی به هیچ کس نشان ندادم . به خدایم التماس کردم . در درگاهش هر لحظه زجّه زدم .من در خود فرو ریختم اما این را به هیچ کس نشان ندادم ، نگفتم ، ننوشتم
.من آنچه از هستی داشتم بخشیدم و فقط یک چیز را خواستم اما گران بود پس ندادند
. آنچه دادم پس دادند اما دیگر نگرفتم .***
اکنون تنها خودهستم و خود خودم و خود خود خودم و
...((و عشق تا ابد ادامه خواهد یافت))
آینده تاریک است
آنچه باید را دانستم و دانستم که هدیه را به همه نمی دهند . حتی اگر ملکه ای باشد . اما شاید به تنهایی داده شود و باید برگیرد و تنها برود وگرنه لیاقت هدیه را از دست می دهد .
(( و ایمان تا ابد تنها خواهد ماند))
خیال می کردم که از بند دنیا رهایش کرده ام . اما خاک سرد کار خود را کرده ومن تنها در خیال بودم .
ولی خوب که من از این بند پر کشیدم .
دیگر نمی خواهم که باز گردی . دیگر من هم به سوی تو روی خاک راه نمی روم .
اگر تو هم باز گردی این بار من تو را ترک می کنم . چون من نمی خواهم به خاک و خون کشیده شوی . خلاف انچه تو کردی.
ما سیه گلیمان را همان به که در خلوت نیمه شب در آن هنگام که همه خوابند دفتر دل خود به فریاد شبانه گریه کنیم .