مه شه یاد که دل تنگ بود
دو سه ماهی که رخم زرد بود
مه شه یاد که با رفتن او
پر و بالم به جهان بسته بود
مه شه یاد که دیدار رخش
به دلم ماند و این سخت بود
کی شود باز بیاید که دلم
به رخ ماه شبم شاد بود
دلم از خون پر از اشک دو چشمم شده زان روز که دیگر خبری از دل تو بر من بیچاره نیامد دیگر
شبم از ناله پر و غم به دلم ناله و خالی تر از آن روز که می میرم و تنها و غریبم دیگر
نور مهتاب خموش و رخ خورشید سیاه و همه دنیا به سرم گشته خراب و هم دمی دردل شب این دل دیوانه ندارد دیگر
آسمان ابر و زمین خیس و من این جا تک تنها و قلم بر دل و دستم شده بر آتش جانم مرحمی در دل این خلوت تنهایی ایمانی و عشقم دیگر
اشک من جاری و دوری تو و ناله شبهای غم انگیز سیاه و دل تنگم به تب و هر نفس این شعر همی شعله فزون بر غم هجران تو گردد دیگر
گفتم و خواهم سرود از عشق پاکت در جهان و خواهم از باری تعالی شادمانیت در این دنیا و پایان می دهم این قصه را تا شاید ٱن روز بیاید من ببینم روی چون آن ماه نورانی و چشمان پر از نور و به جانم بشنوم آهنگ جان افروز و گویم
((عاشقت هستم))