(( سالگرد عشق ))

روز ها هر روز به لحظه دیدار در آن روزها نزدیک می شوند .در آن لحظه که عشق را آفریدیم . در آن لحظه ای که در خود جوشیدیم و با قلبی عاشق ساختیم و در طول یک سال پروراندیم . نمی دانم چرا هر شب دلم می گیرد و هر لحظه تو را در کنار خود احساس می کنم . ولی از این ناراحت می شوم که لب فرو می بندی و آنچه در دل داری برایم باز نمی گویی . نمی دانم که چرا چند روز است که سخت آشفته ام . گویی که دیگر روحم در جسمم احساس تنگی می کند . ((کاش می شد که همه چیز را نوشت)) . کاش می شد که هر چیز را گفت یا فقط الهام کرد . ایمان می ترسد . ایمان از تنهایی می ترسد . ایمان از آن روز که یک لحظه حتی بدون عشق زندگی کند می ترسد .

در گذشته که هیچ از عشق و عاشقی نمی دانستم مرا باک نبود . ولی حال که طعم آن را چشیده و با آن انس گرفته و متولد شده ام ، از فراق آن می ترسم . راستش از خنده تمسخر آمیز دیگران بیش از هر چیز دیگر می هراسم ؛ می ترسم که آبروی عشق را بر باد دهم ،می ترسم که آن چیز که خود حقیقت وجودی اش را یافته ام بر باد دهم ؛ می ترسم که پیش خدا سرافکنده شوم . کاش می شد که همه چیز را نوشت . ((باید بنویسم تا بمانم)) . باید بنویسم که بماند. شاید که روزی باید باشم امّا نباشم . هنوز باید جهان منتظر بماند لیک هنوز موقع آن فرا نرسیده . کاش همه چیز را می شد که نوشت . احساس بدی دارم . حس می کنم که در حال شکستنم و بدین خاطر از خودم دلگیرم . روزها همه تکراری و شب ها همه تاریک شده . مردم مثل ماشین ها بی احساس هر روز کارهای روز قبل را تکرار می کنند . نیشتانای من ایمان خیلی خسته شده . خدا کند بار دگر خورشید بتابد . دنیا سیاه شده . خدا کند که دوباره باران ببارد . هیچ کس جز تو سرور غم ها من را نی دانست . هیچ کس جز تو نجوای شب ها ی مرا نمی شنود . هیچ کس جز ما صدای خدا را نمی شنید. ما می شنیدیم اما من راه دیگر پیش می گیرم و بدین ترتیب است که از خودم بدم می آید . ((کاش که من نمی شنیدم .))    

نظرات 4 + ارسال نظر
کورش(k2-4u) دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ق.ظ http://k2-4u.com

سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن

[ بدون نام ] یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ

بهتر آن است که چیزی نه بگوییم و نخوانیم و رومیم . ولی بار من خواهم نوشت

غم یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ق.ظ

کجاییییییییییی باز که قهر کردی

مدتی می شود از عشق بهاری خبری نیست

شب جمعه 8 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ق.ظ

بهت چی می گذره که دیر به دیر می نویسی؟

خیلی ذهنم به هم ریخته . دچار یک درونگریزی و جنگ درونی شدم باید ببخشید . تازه 11 تیر هم مسابقه کشوری دارم . همه چیز به ریخته . فقط خدا باید کمک کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد