روز ها هر روز به لحظه دیدار در آن روزها نزدیک می شوند .در آن لحظه که عشق را آفریدیم . در آن لحظه ای که در خود جوشیدیم و با قلبی عاشق ساختیم و در طول یک سال پروراندیم . نمی دانم چرا هر شب دلم می گیرد و هر لحظه تو را در کنار خود احساس می کنم . ولی از این ناراحت می شوم که لب فرو می بندی و آنچه در دل داری برایم باز نمی گویی . نمی دانم که چرا چند روز است که سخت آشفته ام . گویی که دیگر روحم در جسمم احساس تنگی می کند . ((کاش می شد که همه چیز را نوشت)) . کاش می شد که هر چیز را گفت یا فقط الهام کرد . ایمان می ترسد . ایمان از تنهایی می ترسد . ایمان از آن روز که یک لحظه حتی بدون عشق زندگی کند می ترسد .
در گذشته که هیچ از عشق و عاشقی نمی دانستم مرا باک نبود . ولی حال که طعم آن را چشیده و با آن انس گرفته و متولد شده ام ، از فراق آن می ترسم . راستش از خنده تمسخر آمیز دیگران بیش از هر چیز دیگر می هراسم ؛ می ترسم که آبروی عشق را بر باد دهم ،می ترسم که آن چیز که خود حقیقت وجودی اش را یافته ام بر باد دهم ؛ می ترسم که پیش خدا سرافکنده شوم . کاش می شد که همه چیز را نوشت . ((باید بنویسم تا بمانم)) . باید بنویسم که بماند. شاید که روزی باید باشم امّا نباشم . هنوز باید جهان منتظر بماند لیک هنوز موقع آن فرا نرسیده . کاش همه چیز را می شد که نوشت . احساس بدی دارم . حس می کنم که در حال شکستنم و بدین خاطر از خودم دلگیرم . روزها همه تکراری و شب ها همه تاریک شده . مردم مثل ماشین ها بی احساس هر روز کارهای روز قبل را تکرار می کنند . نیشتانای من ایمان خیلی خسته شده . خدا کند بار دگر خورشید بتابد . دنیا سیاه شده . خدا کند که دوباره باران ببارد . هیچ کس جز تو سرور غم ها من را نی دانست . هیچ کس جز تو نجوای شب ها ی مرا نمی شنود . هیچ کس جز ما صدای خدا را نمی شنید. ما می شنیدیم اما من راه دیگر پیش می گیرم و بدین ترتیب است که از خودم بدم می آید . ((کاش که من نمی شنیدم .))
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
بهتر آن است که چیزی نه بگوییم و نخوانیم و رومیم . ولی بار من خواهم نوشت
کجاییییییییییی باز که قهر کردی
مدتی می شود از عشق بهاری خبری نیست
بهت چی می گذره که دیر به دیر می نویسی؟
خیلی ذهنم به هم ریخته . دچار یک درونگریزی و جنگ درونی شدم باید ببخشید . تازه 11 تیر هم مسابقه کشوری دارم . همه چیز به ریخته . فقط خدا باید کمک کنه.