((عشق))
از همان روزی که عاشق گشتم و مجنون تو
از شفق تا صبح گریان بودم و در یاد تو
بر کسان گفتم که عاشق گشتم از نور ماه
لیک بر کس من نگفتم نام همچون ماه تو
بر خودم گفتم که گویم درد دل بر لیلی ام
من ندانستم که هستی عاشق مجنون تو
خواب می دیدم که هستم در کنارت ای صنم
شمع من بودی و من پروانه ای در گرد تو
چون شفق از باختر اسم تو را می زد صدا
دل تلاطم می شد و من می سرودم عشق تو
چشم تو در چشم من زیبا تصویر بود
نوشداروی دلم لبخند همچون نوش تو
ای شود چشمان من خاک رهت در هر کجا
من ندارم طاقت دوری از آن چشمان تو
ای به قربان دو چشم روشن ومهرت دلم
تا به کی باشم به دور از غربت چشمان تو
کاش شمعی بودم و در کلبه ات می سوختم
آب می شد قامتم در محفل تنهای تو
از دلت می گفتی و من از دل پر خون خود
می شنیدم من نوای گرم خوش آوای تو
کلبه احزان گلستان می شود از یاد تو
لیلی زیبای من باشی و من مجنون تو