((شب های دوری))

دلم از خون پر از اشک دو چشمم شده زان روز که دیگر خبری از دل تو بر من بیچاره نیامد دیگر


شبم از ناله پر و غم به دلم ناله و خالی تر از آن روز که می میرم و تنها و غریبم دیگر


نور مهتاب خموش و رخ خورشید سیاه و همه دنیا به سرم گشته خراب و هم دمی دردل شب این دل دیوانه ندارد دیگر


آسمان ابر و زمین خیس و من این جا تک تنها و قلم بر دل و دستم شده بر آتش جانم مرحمی در دل این خلوت تنهایی ایمانی و عشقم دیگر


اشک من جاری و دوری تو و ناله شبهای غم انگیز سیاه و دل تنگم به تب و هر نفس این شعر همی شعله فزون بر غم هجران تو گردد دیگر


گفتم و خواهم سرود از عشق پاکت در جهان و خواهم از باری تعالی شادمانیت در این دنیا و پایان می دهم این قصه را تا شاید ٱن روز بیاید من ببینم روی چون آن ماه نورانی و چشمان پر از نور و به جانم بشنوم آهنگ جان افروز و گویم

 ((عاشقت هستم))

نظرات 1 + ارسال نظر
ایمان جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:53 ب.ظ

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد