دلم از خون پر از اشک دو چشمم شده زان روز که دیگر خبری از دل تو بر من بیچاره نیامد دیگر
شبم از ناله پر و غم به دلم ناله و خالی تر از آن روز که می میرم و تنها و غریبم دیگر
نور مهتاب خموش و رخ خورشید سیاه و همه دنیا به سرم گشته خراب و هم دمی دردل شب این دل دیوانه ندارد دیگر
آسمان ابر و زمین خیس و من این جا تک تنها و قلم بر دل و دستم شده بر آتش جانم مرحمی در دل این خلوت تنهایی ایمانی و عشقم دیگر
اشک من جاری و دوری تو و ناله شبهای غم انگیز سیاه و دل تنگم به تب و هر نفس این شعر همی شعله فزون بر غم هجران تو گردد دیگر
گفتم و خواهم سرود از عشق پاکت در جهان و خواهم از باری تعالی شادمانیت در این دنیا و پایان می دهم این قصه را تا شاید ٱن روز بیاید من ببینم روی چون آن ماه نورانی و چشمان پر از نور و به جانم بشنوم آهنگ جان افروز و گویم
((عاشقت هستم))
ممنون